خانه عمو و زن عمو
امروز صبح 3 تایی مون ساعت 9از خواب بیدار شدیم.
قرار بود بریم خونه ی عمو و زن عموت چون زن عموت عمل کرده بود ودخترعموت که اسمش ساناز و حدود 4 ماه از تو بزگتر است تو بیمارستان بستری شده آخهنازی دلم خیلی واسش سوخت خدایا هیچ وقت هیچ بچه ای رو مریض نکن:((
ساعت 10:30 رفتیم اونجا و تو هم کلی غر غر کردی و نا آرام بودی
برای زن عمو کلی غدا بردیم که فعلا بتونه استراحت کنه اونجا خیلی بد اخلاق بودی – ما هم زود اومدیمخونه و تو دوباره خوش اخلاق شدی و کلی خندیدی .
پسر عموت گفت: چقدر چشماش درشته
اینم در نوع خودش جالب بود!
عزیزم همیشه عاشقانه دوستت دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی