خاطرات پانته آ

خانه عمو و زن عمو

1389/11/15 23:49
نویسنده : مامان پانی
636 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح  3 تایی مون ساعت 9از خواب بیدار شدیم.

قرار بود بریم خونه ی عمو و زن عموت چون زن عموت عمل کرده بود ودخترعموت که اسمش ساناز و حدود 4 ماه از تو بزگتر است تو بیمارستان بستری شده آخهنازی دلم خیلی واسش سوخت خدایا هیچ وقت هیچ بچه ای رو مریض نکن:((

ساعت 10:30 رفتیم اونجا و تو هم کلی غر غر کردی و نا آرام بودی

برای زن عمو کلی غدا بردیم که فعلا بتونه استراحت کنه  اونجا خیلی بد اخلاق بودی – ما هم زود اومدیمخونه و تو دوباره خوش اخلاق شدی و کلی خندیدی .

پسر عموت گفت: چقدر چشماش درشته  

اینم در نوع خودش جالب بود!

عزیزم همیشه عاشقانه دوستت دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

علی
23 اسفند 89 16:06
سلام به مامان خوش قلبی مث شما این اولین باری که میبینم مامانی اینطوری و تا این حد به فرزندش عشق میورزه از طرف من پانته ا جان رو ببوسین